قالب گیری انسان
کاملا اتفاقی؟!
خواهر کوچکم تازه وارد مقطع متوسطه دوم شده است، مدرسهای که ثبت نام کرده آمار خیلی جالبی دارد، تعداد دانش آموزان رشته تجربی 25 نفر و تعداد دانش آموزان رشته ریاضی 3 نفر! حتی به خاطر این اتفاق مدرسه مجبور شده است آن 3 نفر را هم با آن 25 نفر رشته تجربی ادغام کند و فقط برای دروس تخصصیشان کلاسی جداگانه برگزار کند.
چیز عجیبی احساس نمیکنید؟! عجیب نیست که به یکباره از یک جامعه آماری 28 نفره چیزی حدود90% آن افراد کاملاً اتفاقی به رشته تجربی علاقهمند میشوند و احتمالاً همگی عاشق طبابت و کمک به بیماران هستند؟
و طبیعتاً اگر نگاهی به اطرافتان بیندازید و کمی آمار رقابت در کنکور و داوطلبین را مشاهده کنید (سال 1404) با میزان خطای کمی همین اتفاق را در اشکال بزرگتر هم خواهید دید.
قالب گیری
سیستم آموزشی، جامعه، و حتی والدین تمایل زیادی به قالب گیری از ما داشتهاند.یعنی از قبل برایمان قالبهایی در نظر گرفته بودند (و گرفتهاند) تا بین آن چند قالب محدود انتخاب کنیم (تازه اگر آزاد باشیم برای انتخاب!) و خودمان را در چهار چوب یکی از آن قالبها قرار دهیم.
خیلی دوست دارم این بحث را با رسم شکل پیش ببرم!
فرض کنید این ها قالبهایی است که جامعه از قبل برایمان آماده کرده است:

حالا من و شمایی که به دنیا آمدیم در ابتدا به چه شکل بودیم؟
احتمالاً اشکالی شبیه به این ها:

ما با علایق، استعداد و توانمندی و خلق و قوهای متفاوتی به دنیا آمدیم و ناگهان با سیستمی روبرو شدیم که برایمان قالبهای از قبل تعیین شدهای در نظر گرفته بود و حالا قرار بود ما را به زور در این چهارچوب و قالب «بِچِپانند»!
یعنی اگر ما به ورزش علاقه شدیدی داشتیم و از پشت میز نشستن و درس خواندن آن هم در آن سن کودکی تنفر داشتیم هیچ راهی برای اینکه خودمان را آنطور که شایسته است ابراز کنیم وجود نداشت، چون در نهایت یا نمره ریاضی و علوممان خوب میشد یا اگر نمره خوبی نمیگرفتیم برچسب کمهوش یا کماستعداد به پیشانی مبارکمان میخورد! چرا؟ چون نتوانسته بودیم خودمان را در قالب از پیش تعیین شده جا بدهیم
بلای قالبگیری
اگر مثل «مثلث» خوش شانس بودیم و شکل اصلی مان مطابق با یکی از قالبها بود که خوش به حالمان بود و همه جا مورد تحسین قرار میگرفتیم و حمایتهای مدیر و معلم و خانواده بود که روانه ما میشد.ولی وای به روزی که شکل وجودی ما مطابق با قالبهای از پیش تعیین شده نبود، آن وقت بود که باید تلاش میکردیم تا تغییر شکل بدهیم و خودمان را به هر صورتی که میشد مچاله کنیم تا در نهایت در یکی از قالبها جا بگیریم.
اگر نهایتاً در یکی از قالبها جا میگرفتیم در بهترین حالت نتیجهی آن میشد چیزی شبیه بعضی از پزشک و مهندسهای امروزی که در ظاهر جایگاه اجتماعی و درآمد خوبی دارند اما روح و روانشان در شغلشان آزرده است.
ولی اگر در قالبهای از پیش تعیین شده جا نمیگرفتیم و به اصطلاح «قالب گیری» نمیشدیم مدام باید سرکوفت و برچسبهای بی استعداد و کمهوش را به دوش میکشیدیم، که نتیجه آن، سرخوردگی و از بین رفتن خویشتن دوستی، عزت نفس و اعتماد به نفسمان میشد.
البته که در نهایت جامعه نیز از این اتفاق متضرر میشود، چون یک جامعه سالم نیاز به انواع مختلف قالبهای انسانی دارد، قالبی که درس خوان و اهل کتاب و دفتر باشد، قالبی که پر شر و شور و ریسک پذیر باشد، قالبی که معترض باشد، قالبی که سر به زیر باشد و…
در این حالت است که چرخ دندههای یک جامعه هماهنگ با هم کار میکند و آینده امید بخشی را رقم میزند.
راه حل
یکی از اهداف اصلی این مقاله این است که ما با شناخت سیستم ارزشهای فردیمان آگاهی بهتری از وجود منحصر به فرد خودمان کسب کنیم و در ادامه این آگاهی، وجود منحصر به فرد دیگران را نیز به رسمیت بشناسیم.برای بهبود این شرایط نیاز داریم که ابتدا فرد به فرد طرز فکرمان را تغییر دهیم تا در نهایت این تغییر و بهبود به کل جامعه برسد. و این دقیقاً همان شعار همیشگی ما در «خشنودشو» است:
![]()
وقتی با مفهوم سیستم ارزشهای فردی آشنا شویم و بدانیم هر شخص با توجه به خصوصیات منحصر به فردش میتواند مسیر متفاوتی را در پیش بگیرد، دیگر نه برای خودمان قالبهای از پیش تعیین شده را در نظر میگیریم و نه برای نسل بعدی که بچهها و نوههای ما خواهند بود.
لازم نیست حتماً خواندن این مقاله را به خانواده و دوستان خود پیشنهاد بدهید (که اگر پیشنهاد بدهید چه بهتر!) میتوانید خودتان این مفاهیم ارزشمند را به اطرافیان آموزش دهید و تلاش کنید تا این طرز فکر در خانواده و اطرافیانتان جریان پیدا کند تا به مرور زمان بخش زیادی از جامعه ما را در بر بگیرد.
پس لطفاً چه در پیشنهاد این مقاله چه در منتقل کردن مفاهیم از طریق خودتان کم لطفی نکنید و این زنجیره را به هر نحوی که خودتان صلاح میدانید به دیگران منتقل کنید.
دیدگاهتان را بنویسید