تغییر با ارزش ها؛حس بد،نتیجه خوب
روستای نمک
اجازه دهید داستان زیبایی را از زبان آقای محمود معظمی برایتان تعریف کنم:
روزی در راه سفر به شمال بودیم که در اواسط راه به پیشنهاد یکی از دوستان به روستایی در آن نزدیکی به نام روستای نمک رفتیم،آن روستا چیزی شبیه به روستای ارواح بود،زمین های خشک و خانه های ضعیف و وضع رفاهی شدیدا پایین،بعضی از اهالی روستا با خرد کردن سنگ های نمک و فروش آن گذران عمر میکردند،کمی بعد از روستا بیرون آمدیم و چند کیلومتر بعد سرسبزی و آب و طبیعت زیبای شمال کشور را دیدیم،و این سوال عمیقا وجود من را درگیر کرده بود که چرا انسانی باید سال ها در آن شرایط زندگی کند و تصمیم نگیرد که از آن محیط بیرون بزند و حداقل در جایی با آب و هوای مناسب تر زندگی کند؟
ترمز
حقیقتاً چه داستان عمیقی، امیدوارم ساده از کنار این داستان عبور نکنید، همه ما یک روستای نمک در زندگی مان داریم که صرفاً بر اساس غریزه و ترس ذاتی مان از تغییر، سالهای سال در آن ماندهایم.
چقدر باور هایی داریم که سال هاست ما را عقب نگهداشته اند،چقدر طرز فکر هایی داریم که سال ها باعث مشکل برای ما بوده اند ، چند سال در محیطی مانده ایم و ناراضی بودیم درصورتی که شاید با کمی تلاش میتوانستیم محیط زندگی مان را تغییر بدهیم.
یکی از موانع اصلی زندگی طبق ارزشهای عمیق و درونی مان این است که احتمالاً به وضعیت بد و روستای نمک زندگی خودمان عادت کردهایم و به صورت غریزی از تغییر میترسیم و واهمه داریم.
این اتفاق مخصوصا برای کسی که در میانه یک مسیر باشد شدیدتر رقم میخورد، کسی که چند سال برای حرفهای تلاش کرده و حالا با مفهوم سیستم ارزشها و رسالت فردی آشنا شده است و متوجه میشود که مسیر فعلیاش در راستای ارزشهایش نیست.
غافل گیری منفی
تا کنون توجه کردهاید وقتی کسی برایتان جشن تولد ناگهانی میگیرد یا عزیزی را به صورت ناگهانی بعد مدتها میبینید چقدر لذت بخش است؟ یا حتی در طرف دیگر ماجرا، وقتی عزیزی را به صورت ناگهانی از دست میدهید چقدر درد بیشتری دارد نسبت به اینکه از قبل انتظار آن اتفاق را داشته باشید؟
اگر از قبل برای چیزی یا اتفاقی آماده نباشیم آن اتفاق و آن چیز اثر بیشتر و سنگینتری برای ما چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی خواهد داشت، پس لازم است که برای طراحی زندگی جدیدمان بر پایه سیستم ارزشهای فردی این انتظار را داشته باشیم که با احساسات گوناگونی روبرو شویم.
همینکه این انتظار را داشته باشیم بهتنهایی باعث میشود واکنش مناسبتری نسبت به آن داشته باشیم.
پاترول و سفر به شمال
در یک روز فرضی با 4 نفر از دوستان تصمیم گرفتیم برای سفر به شمال برویم، دی ماه بود و هوای اکثر شهرها سرد، دقیقاً روز قبل از سفر ماشین من خراب شد و نیاز به تعمیر داشت به خاطر همین تصمیم گرفتیم با پاترول یکی از دوستانم به نام علی به سفر برویم، من و علی صندلی جلو نشسته بودیم و سه نفر دیگر صندلی عقب، علی از آن دست آدمها بود که توانایی نقشه یابی ضعیفی داشت درحدی که اگر آدرس خانهاش را در موبایل نداشت حتی راه خانهاش را هم به سختی پیدا میکرد، کسانی که با پاترول آشنایی داشته باشند میدانند که مصرف بنزین بالایی دارد ولی علی سرسختانه معتقد بود که با ماشین او و به رانندگی او به سفر برویم، حدوداً 3 ساعت از حرکت ما گذشته بود و نزدیکای غروب بودو با تکانی که ماشین خورد از خواب بیدار شدم و نیم نگاهی به علی انداختم که کاملاً سرخوش و با اعتماد به نفس کاذب همیشگی اش در حالی که آهنگ سنتی قدیمی ای گوش میداد رانندگی میکرد، به اولین تابلو که رسیدیم دو هزاری ام افتاد، بله! علی جانِ ما در عین سرخوشی مسیر را اشتباه رفته بود، بلافاصله بقیه را بیدار کردم و همه هم نظر بودیم که باید این سه ساعت مسیر را برگردیم تا به مسیر اصلی مان که مقصدش شهر های شمالی بود برسیم، اما واکنش علی کاملاً قابل پیش بینی بود، او به هر صورت میخواست اعتماد به نفس کاذبش فرو نریزد و پیشنهاد داد تا به مقصدی دیگر برویم، ما همه عصبانی بودیم که چرا یک هفته سفرمان را باید برای سه ساعت مسیر اشتباهی رفتن خراب کنیم اما او که هم از مصرف بنزین زیاد پاترول اش خبر داشت و هم حیفش میآمد که این سه ساعت رانندگی را برگردد با ما مخالفت میکرد
گاهی اوقات ما در زندگی هم این اشتباه را انجام میدهیم، به خاطر اینکه چهار سال در رشتهای درس خواندهایم چهل سال آینده خود را در اوج نارضایتی به مسیر ادامه میدهیم!
یا به خاطر اینکه تعداد زیادی از افراد ما را با حرفه و شغل خاصی میشناسند،سال ها در آن شغل میمانیم و ناراضی ادامه میدهیم.
به این پدیده sunk-cost fallacy میگویند، یعنی فقط به خاطر هزینهای (زمانی، مالی یا …) که در یک مسیر کردهایم از تغییر به سوی مسیر بهتر خودداری میکنیم.
به عنوانی انسانی که بارها تغییر مسیر دادهام به شما قول میدهم که اگر فقط درد ابتدای تغییر مسیر را تحمل کنید، در ادامه عمیقاً به خودتان و تصمیمی که گرفتهاید افتخار میکنید. (تغییر مسیری که اصولی و در راستای سیستم ارزشهایمان باشد)
به اطراف خودتان نگاهی بیندازید، قطعاً انسانهای زیادی را میبیند که از شغل و نحوه زندگیشان راضی نیستند، حالا اگر از آنها بپرسید که در 5 سال گذشته چه تغییرات بزرگی را در زندگی شان رقم زدهاند جوابشان به شما صفر یا نهایتاً یک تغییر خواهد بود (تغییر اجباری را حساب نمیکنیم)
اشتباه نکنید!قرار نیست با ترس ناشی از اقدامات جدید بجنگیم
این ذات ما است، انسان عمیقاً با تغییر حالت کنونی و رقمزدن یک وضعیت جدید مشکل دارد.
پس چهکار کنیم؟
قدرت در پذیرش است، وقتی حضور و وجود یک احساس را بپذیریم خیلی بهتر میتوانیم نسبت به آن واکنش بدهیم، وقتی که سیستم ارزشهایمان را کشف کردهایم و رسالت شخصیمان را انتخاب کردهایم حالا برای روبروشدن با تغییرات بزرگ زندگی مان راحتتر خواهیم بود و انتظار واقع بینانه تری از خودمان خواهیم داشت
البته لازم میدانم این نکته را یاد آوری کنم که شناخت ارزشهای ما لزوماً قرار نیست باعث تغییر وسیعی در مسیر شغلی یا نحوه زندگی مان شود، ممکن است ما جز آن دسته از آدمهای خوش شانس باشیم که اکنون در مسیری هستیم که اتفاقاً در راستای سیستم ارزشهای فردی مان است.
البته تشخیص این مسئله نیاز به صداقت خیلی زیادی دارد، صداقت با خودمان!
صداقت با خودمان
گاهی اوقات ترس در پوستِ عدم صداقت خود را نشان میدهد، عدم صداقتی که از درون ریشه در ترس ما دارد.
وقتی که میترسیم مسیر جدید را انتخاب کنیم، وقتی که همه وجودمان تمایل به سکون و عدم تغییر حالت دارد، مغز و بدن ما دست به هر کاری میزند تا این اتفاق رقم نخورد، و یکی از این کارها عدم صداقت با خود است.
جملههایی شبیه: نا حالا اینطورم نیست….
آخه میدونی…
اصلاً این حرفا همش…
دلت خوشه بابا، کار فقط پول داشته در راستای همه ارزش هام هست
پس خواهش میکنم یک بوس آب دار به کله مبارکتان بزنید و بابت افکاری که در جهت عدم تغییر شما تولید میکند از او تشکر کنید اما همزمان دست به اقدام بزنید و زندگی پر معناتر، پر بارتر، سالمتر و توانمندتری برای خود و در ادامه خانواده و جامعه بسازید.
دیدگاهتان را بنویسید