چرا هیچ شوقی ندارم
من که هیچی واسم مهم نیست چی؟!
در صفحه اینستاگرامم پوستر برگزاری سمینار خشت اول را قرار دادم، موضوع این سمینار کشف و زندگی طبق ارزشهای فردی بود، کمی هم در استوری توضیح دادم که ارزشها چیست و چطور زندگی طبق ارزشها میتواند برایمان حال خوب و موفقیت به ارمغان بیاورد، یکی از دوستان صمیمی ام درجواب استوری ام نوشت: من که هیچی واسم مهم نیست و شوق هیچی رو ندارم چی؟
همین صحبت دلیل نوشتن این مقاله شد
زود قضاوت کردیم
باور اشتباهی که خیلیها دچارش میشوند این است که تصور میکنند صرفاً با نشستن و فکر کردن به یک موضوع میتوانند با دقت بالایی حس و حالشان را نسبت به آن موضوع حدس بزنند
درست است که در رابطه با بعضی از کارها که شاید عمق کمی دارند یا عمیقاً با تمایلات درونی ما در تضاد هستند بتوانیم به راحتی اینگونه برخورد کنیم و تشخیص دهیم که حسمان نسبت به آن چگونه خواهد بود اما دسته زیادی از کارها و سبکهای زندگی هستند که حتماً نیاز به زیست شدن و زندگی کردن دارند تا بتوان حس و حالمان را در آن شرایط متوجه شویم
بشینم فکر کنم کافیه؟
ما وقتی میخواهیم موقعیتی را در آینده تصور کنیم با ادراک اکنون مان این کار را انجام میدهیم و این یکی از دلایلی است که باعث میشود حس و تجربهای که تصور میکردیم با حس و تجربهای که واقعاً خواهیم داشت تفاوت زیادی داشته باشد
علاوه بر این موضوع، اینکه ما جایی بنشینیم و صرفاً با فکر کردن بتوانیم تشخیص دهیم که کدام مسیر و کدام سبک زندگی برایمان لذت بخش است، کار راحت و بی دردسری است، پس تمایل ما به این کار و اعتبار بخشیدن به نتیجهاش افزایش پیدا میکند
تصور کنید فردی میخواهد شرایط خود را در قامت شغل کارمندی در یک شرکت بزرگ و پیشرفته را ارزیابی کند
یک راه این است که بنشینید و فکر کند و با ادراک و تصوراتی که دارد نتیجه گیری کند که آیا این فضای کاری برای او مناسب است یا نه…
راه دیگر این است که دست به کار شود به دفتر آن شرکت برود، با کارمندان کمی صحبت کند، حتی شده چند هفته رایگان آنجا کار کند تا بتواند بهتر شرایط خودش را در آن شرکت پیش بینی کند
خب قطعاً راه اول، راه راحتتر و بی دردسر تری است
دو مرحله مهم
اگر احساس میکنیم که نسبت به هیچ چیز شوقی نداریم، اقداماتی در دو مرحله نیاز است:
مرحله اول: در ابتدا سعی کنیم که سیستم ارزشهای احتمالی خودمان را کشف کنیم، و حالا طبق آن به انتخاب رسالت بپردازیم (مراحل را در این مقاله کامل توضیح دادهام)
سعی کنیم در انتخاب رسالت وسواس به خرج ندهیم و آن چیزی که بنظرمان بیشتر ازهمه قلقلکمان میدهد را انتخاب کنیم و حالا وارد میدان عمل شویم و به جای گوش دادن به قضاوتهای ذهنمان، چرخه اقدام و اصلاح را به کار بیندازیم (برای اطلاعات بیشتر به این مقاله مراجعه کنید)
تصور من این است که به احتمال زیاد درصد بالایی از ما با همین یک کار بخش زیادی از مشکلمان در رابطه با نداشتن ذوق و انگیزه حل خواهد شد اما اگر چنین نشد باید رفت سراغ مرحله دوم
مرحله دوم:
در این مرحله ما فرض را بر این میگیریم که تمام اقدامات مراحل قبل انجام شده و باز هم آن اشتیاق و انگیزه که مد نظرمان است درونمان ایجاد نشده
حالا نوبت این است که به یک مشاور روانشناس مراجعه کنیم تا به صورت عمیق مشکلات شخصیتی مان مرحله به مرحله شفاف و سپس برطرف شود
هرچند در همین مرحله هم نیاز است که ما چرخه اقدام و اصلاح را در پیش بگیریم و عملاً اقدامات مرحله اول کماکان در مرحله دوم هم جاری خواهد بود
در نهایت مطمئنم اگر مشکل روانشناسی خیلی جدی نداشته باشیم (اگر این متن را میخوانید احتمالاً ندارید) با همین اقدامات میتوانیم شوق و انگیزه درونی مان که شاید کمی زیر خاکستر مدفون شده را بیرون بکشیم و زندگی خشنودی را تجربه کنیم.
مثل همیشه خشنود باشید.
دیدگاهتان را بنویسید